خاطرات آقای کم حرف



بله دوستان

آقای کـــــــــــــــم حرف دارد درس میخواند

البته سرعتش بالا نیست و این اصلا خوب نیست

او در آزمایشگاه هم تدریس میکند و وقت زیادی از وی گرفته میشود

وی کله صبح از خواب بلند شده و تا بوق سگ کار و تلاش میکند

برخی مواقع کله اش از شدت درد پیچ و تاب میخورد و وانگهی ممکن است زمین بخورد

 

28 فروردین 99

کنکور کارشناسی ارشد

تا آن زمان میجنگم

100 درصد مسئولیت جنگ با من است

نباید شکست بخوریم

نمیگذارم شکست بخوریم

هرگز و هرگز

 

کم حرف آقا را دعا کنید، او تلاشش را میکند، نتیجه با خدا

 


 

کار در آزمایشگاه را باید جدی دنبال کنم و پر واضح است که هرگونه تنبلی در این مهم موجب سر افکندگی و سلب اعتماد مابین اینجانب و اساتید خواهد شد.

پروژه های شرکت را هنوز شروع نکرده ام ولی باید هر چه سریع تر جمعش کنم. چون بچه ها منتظرند.

پروژه ای که قرار بود انجام بدهیم هم تکلیفش مشخص نیست. حوصله اش را هم ندارم.

کلاس زبان را ترک کرده ام و با زبان هم بیگانه شده ام که اصلا خوب نیست. پیش خودم گفتم زبان را ادامه بدهم به این امید که با همین اندک سواد فرصت کارآموزی در خارج پیدا شود. احتمالش واقعا کم است اما ارزشش را دارد. خدا را چه دیدی شاید گرفت. وقت میبرد. باید دنبال پوزیشن ها بگردم و تعداد زیادی هم ایمیل بزنم. خریدن امتحان تافل هم مصیبتی است بس خانمانسوز. گاهی مواقع یکهو چیزهای عجیبی به سرم میزند. ولی زبان را شروع میکنم.از نو میسازمت ای زبان!

دیروز دوستم گفت: بیا برویم به یک محفل ادبی که اشعار حافظ و مولانا را می خوانند و بحث میکنند. خلاصه پوشیدیم و رفتیم. وقتی رسیدیم یک آقای نسبتا مسن گفت: استاد به تعطیلات تابستانه رفته است و تا چند روز دیگر هم نمی آید. خلاصه ما هم برگشتیم. بعد سر راه با دوستم رفتیم آکادمی زبان و با استاد صحبت کردم. وی گفت: یکشنبه و سه شنبه ها بیا. من هم قبول کردم و برگشتیم. مسافتی را پیاده پیمودیم تا برسیم به ایستگاه اتوبوس، انصافا هم خسته شدیم. هوا هم گرم بود. بعد دوستم گفت: یک کتابفروشی اینجاست، بیا تا سری بزنیم. من هم چون تاکنون به آن کتابفروشی نرفته بودم قبول کردم. جالب بود. همه کتابهایش عمومی بودند. شعر و ادبیات و فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ و . . موسیقی سنتی هم در کتابفروشی پخش میشد که در نوع خودش دلچسب بود. من که چیزی نخریدم و فقط مدتی نشستم و کتاب ها را ورق زدم، اما دوستم دوتا کتاب خرید که یکی قانون موفقیت بود و دیگری را نمیدانم چه بود. بعدش هم چون نان داغ(!خنده!) مان تمام شده بود باید نان میخریدیم و بعد به خوابگاه باز میگشتیم. دوستم گفت: بیا از دوچرخه های شهرداری استفاده کنیم و تا نانوایی برویم چون این نزدیک ها نانوایی وجود ندارد. من هم هوس دوچرخه سواری کرده بودم. رفتیم دوتا کارت گذاشتیم و دوچرخه گرفتیم. خیلی وقت بود سوار نشده بودم. رفتیم و دو سه تا نان گرفتیم و بین راه یک شیشه آب هم خریدیم چون خیلی تشنه مان شده بود. اجناس را گذاشتیم روی ترک بند و یا علی. به دوستم گفتم بیا تا میدان بعدی هم برویم و بازگردیم. خلاصه رفتیم و بین راه هم یک ایسوزو میخواست لهمان کند! که البته در رفتیم. برگشتیم و دوچرخه ها را تحویل دادیم و به کنج غریبانه خویش رجعت نمودیم.

کنکور ارشد هم در پیش است. نمیدانم این یک قلم را کجای دلم بگذارم. استارت جانانه میخواهد. این درس های وامانده هم بد روی مخ اند. دو- سه درس عمومی هم مانده که حال و حوصله شان را ندارم، کاش بشود معرفی به استادشان کرد. پیش خودم میگویم ترم 10 هم خوابگاه بمانم و دو- سه تا کلاس حل تمرین بگیرم، اینجوری هم روزمه ام بهتر میشود و هم چیزهای بیشتری یاد میگیرم. نه که میخواهم کنکور بخوانم میترسم به درسم لطمه بزند؛ اگر ترم 9 خوب پیش برود و ببینم واقعا توانم بالاست حتما این کار را خواهم کرد. یک آزمایشگاه هم هست که فقط ترم های زوج ارائه میشود و من خیلی دوست دارم این آز را بگیرم؛ خدا کند از دستم نرود.

در لینکداین نگاه میکنم و میبینم کسانی را که مدارک زبانشان را گرفته اند. بعضا مستر را هم شروع کرده اند.

پس من کجای کارم؟

 

 [Masih & Arash]

دریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها 

بغلم کن بغلم کن بین نامردا

من تک ننداز دریا

 اشتباه کردم که از دست تو

سر خوردم توی این مرداب


سام علیک رفقا!

عرض ادب و احترام

به حضور انورتان عارضم که کلاس شنا تمام شد. جلسه آخرش را هم نرفتم؛ حوصله استاد شنا را نداشتم. احساس میکنم وقت نمی گذاشت. نمیدانم شاید هم اشتباه میکنم. کلا دیگر حال و حوصله وی را ندارم.

کلاس زبان هم که چند وقت پیش رفتم آکادمی با استاد صحبت کنم، وی گفت: وقتم پر شده است و به قول معروف کمی هم ناز کرد! گفتم میروم و دو هفته دیگر باز میگردم شاید فرجی شد، وی هم قبول کرد. خلاصه تا الان نرفته ام! همین روز هاست که منشی دوباره تماس بگیرد و انواع فحش را روانه اینجانب کند.

آلمانی را هم رها فرموده ام.

البته خیلی خودم را سرزنش نمیکنم چرا که واقعا در طول روز خسته میشدم و به خیلی از کارها نمی رسیدم. هر چند میتوانستم فشار بیشتری بیاورم که خب نشد.

بعد اینکه اتاق خراب شده را با دعوا از متصدیان همیشه طلبکار تحویل گرفتم، هر روز در آزمایشگاه بودم و ساعت 4 تازه میرسیدم خوابگاه. بعد هم که باید ناهار درست میکردیم و . . گاهی پیش خودم میگویم ما که قرار است اینجا تخم مرغ بخوریم میرویم اونور تخم مرغ میخوریم. اگر آنجا تخم مرغ هایشان بهتر نباشد بدتر هم نیست. سیب زمینی و گوجه هم که هست.

کار کردن با این برد ها هم سخت است انصافا؛ بی جا نیست اگر بگویم هر سوالی هم که داشته باشم خودم باید حلش کنم و هیچکس نمیتواند کمک کند. سر همین مسائل وقت زیادی را گذراندم.

بعد اینکه استادمان با یکی از اساتید ساخت و تولید صحبت کرده بود که ما برویم دم و دستگاه های Ultrasonic شان را نظاره کنیم. ما هم کمی تنبلی کردیم اما درنهایت رفتیم. نمیدانم چه شد که به ساخت دستگاه acoustic emission رسیدیم. واقعا نمیدانم چه شد که به این جا رسیدیم. اما بد هم نیست. خدا به خیر کند. حالا باید با استاد خودم صحبت کنم ببینم باید چه کنیم.

شرکت هم که یک کار جدید در دست ساخت داریم که باید تمامش کنیم و به عنوان محصول دانش بنیان معرفی کنیم، به این امید که کارمان جلو بیفتد و گامی بلند در جهت ثبت شرکت و شروع تولید برداریم. یک بخش کار را هم من بر عهده گرفته ام. یکی از دوستان شرکت هم بدجور روی مخ اینجانب اسکی میرود. امیدوارم بعدا به مشکل نخوریم؛ چون اصلا حوصله بحث و نزاع را ندارم و سریع کنار میکشم.

یعنی این چند وقت یه فیلم درست و حسابی هم ندیدیم. البته چند کتاب را همزمان شروع کرده ام. اکثرا در زمینه ی موفقیت هستند اما کما بیش رمان و کتاب درسی هم به آن اضافه میکنم. کلا راضیم که لااقل یک سری نکات را یاد گرفته ام.

امروز گوشیم شارژ نمیشد. اعصابم به هم ریخته بود. بار اولش هم نیست. یکبار هم اسنپ گرفتم و خاموش شد، به یک فلاکتی از یک شهرک صنعتی بیرون شهر تا خوابگاه آمدم که نگو و نپرس. دیگر واقعا خسته ام کرده است. چندی فحش روانه شان کردم خدا لعنت کرده ها را.

بعد هم به پدر و مادرم گفتم که از این مملکت خراب شده میروم و دیگر هم باز نمیگردم. والا به خدا آدم نیاز های اولیه زندگی اش را نمیتواند تامین کند. به قول معروف این عمر منه که داره میگذره بی خودی

مادرم میگفت من هم دنبالت می آیم. من نمیتوانم تنهایت بگذارم. بعد هم کمی خندیدند. میخواهند مرا منصرف کنند. اما مگر ما شوخی داریم؟!

تنها مزیتی که این  مملکت دارد همین است که در آن رشد کرده ایم و چندی فامیل داریم. غیر این است شما بیا بزن تو گوش من. . سلامت داریم؟ والا به خدا اگر داشته باشیم، هر روز یکی از اقوام ما به دلیل بیماری جان خود را از دست میدهد. امنیت داریم؟ هوای پاک داریم؟ دین و مذهب درست داریم؟ امید به زندگی داریم؟ آقا زاده ایم که میلیارد میلیارد پول به جیب بزنیم؟ چه داریم؟

پدرم هم میگفت خارج خرج دارد. داشته باشد. الان نروم 10 سال دیگر میروم. بالاخره این پول جور میشود.

اینهایی که میگویند اگر خارج رفتی لینک هایت کم میشود و کسی استخدامت نمیکند و . به نظر بنده چرندی بیش نمی گویند. کسی که هنرمند باشد و فقط تو کار مقاله نباشد همه دنیا برایش کار هست. این صنعت تشنه ی متخصص است. وقتی کار بلد باشی تمام کره زمین از تو استقبال میکنند. دوستانی که اپلای میکنند و صبح تا شب دنبال مقاله هستند خب معلوم است که غیر از دانشگاه جایی برایشان نیست.


[Puzzle Band]

دوباره بارون میاد آروم میکوبه
روی شیشه دلم روم نمیشه
رد پاهات مث زخمی که میمونه
تا همیشه دلم آروم نمیشه
روت تو روم وا شد دوباره دعوا شد یه نفر رفت و یکی دوباره تنها شد


سام علیـــــــــــــــــک !

من آمدم. میخوام یکم بنویسم و سریع بروم بخوابم چون فردا صبح باید به دانشگاه بروم.

من شنا بلد نیستم و به همین دلیل کلاس شنای مقدماتی ثبت نام کردم. همان استخر دانشگاه هستیم و حدود 12 جلسه هم بیشتر نیست. لازم بود یاد بگیرم. الان هم خوب پیشرفت کرده ام و تا پایان حتما شناگر میشوم.

دنبال کارهای خوابگاه هستم. نمیدانم چرا امسال اینقدر گیر میدهند. از بس دولت کم پول شده خوابگاه هم به زور گیر می آید.

استادم گفت: تابستان با همین board ها تمرین کن و اول مهر جای من آزمایشگاه را دست بگیر، من هم قبول کردم. چون فرد قبلی سرش شلوغ شده و وقت ندارد این پیشنهاد برد برد بود؛ هم استاد یک نفر را پیدا میکند و هم من یک چیزی یاد میگیرم.

خلاصه الان برایم نامه زده که این دانشجو باید تابستان در ازمایشگاه باشد و . .

فقط مانده بروم هزینه خوابگاه را پرداخت کنم و اتاق وامانده را تحویل بگیرم.

وسایلم را پیش دوتا از بچه ها گذاشته ام تا تکلیفم که روشن شد پیش همان ها بمانم. بچه های خوبی هستند. هر دو مکانیک اند و از اتفاق آنها هم 9 ترمه هستند و قرار است با هم پدربزرگ های دانشگاه بشویم! کلا خیلی راضی هستم که قرار است با آنها هم اتاق شوم.

و اینکه هنوز کلاس زبان نرفته ام و استاد هم بدجور شاکی است، مطمئنم! این هفته باید بروم آکادمی ببینم باید چه کرد.

و اینکه گاهی واقعا به خود میگویم اصلا ارزشش را ندارد که بروم خارج از کشور! تنهایی، دوری، سختی.

مگر آدمی چقدر عمر میکند که بخواهد همان ته مانده اش را هم در دیار غربت بگذراند.

در واقع اینها حرف های مادرم است. نمیدانم، گیج شده ام. خرجش را بگو. وای وای وای 1700 دلار بلیط کانادا :(

چند شب پیش که مهمان بودم در خوابگاه با یک دانشجوی ارشد آشنا شدم که بد جور دپرس بود. میگفت کلی خرج کرده است و حالا که فول فاند از  دانشگاه بلونیا دارد، پولی برای رفتن ندارد و هم وقتش تلف شده و هم اعصابش به هم ریخته است.

دانشجوی دیگری هم از عراق آمده بود و میگفت دکتری حتما به اروپا میرود و یک ثانیه هم در ایران نمی ماند!

من هم پیش خودم گفتم اصلا اگر هم بخواهم بروم اینقدر پول ندارم که بلیط بگیرم و مدرک آزاد کنم و هزینه پست بدهم و هزار تا کوفت و زهر مار دیگر که لعنت بر ذات کثیف باعث و بانیش.

دلم میخواهد تا سال دیگه این موقع یک رتبه خوب ارشد بیاورم و دهان همه را ببندم تا اینقدر زر نزنند و روی مخ ما اسکی بروند. حالا چه خبره؟ اونا که 8 ترمه تمام کرده اند به کجا رسیده اند؟

از دست این مردم آدم میخواد سرش بکوبه به دیوار به خدا.

والا

عرض کنم که برنامه الان اینجوری است:

  • کلاس زبان( امید است تا آخر تابستان به پایان برسد)
  • زبان آلمانی(پراکنده و من باب تفریح!)
  • شرکت(مبهم است و معلوم نیست چقدر زمان میبرد، به طور پراکنده کار پیش می آید)
  • کلاس شنا( تا مرداد تمام میشود)
  • کلاس الکترونیک( تازه شروع میشود و تا سال آینده ادامه خواهد داشت)
  • آزمایشگاه( تا آخر تابستان ادامه دارد و یک ترم کنار استاد خواهم بود)
  • کنکور ارشد99 (احتیاج به سرمایه گذاری طولانی مدت!)
  • مقاله با استاد مکانیک (به تعویق افتاده و احتیاج به مطالعه بیشتر دارد، فکر میکنم تا پایان تابستان به جاهای خوبی برسد)
با این اوصاف میتوان گفت:
باید زبان را خوب بخوانم
آلمانی را رها نکنم تا مثل الان همه اش یادم برود
برای کنکور حتما کتاب سیگنالم را تمام کنم، پایان تابستان حتما باید تمام شود حتما حتما
مقاله هم بدجور فشار آورده امیدوارم بتوانم به جای خوبی برسم تا لااقل کور سوی امیدی باقی بماند
جمعه این هفته هم در شرکت جلسه داریم، ببینیم چه میشود
کلاس الکترونیک هم که هفته ای یکبار بیشتر نیست و امیدوارم به دانش طراحی مدارم کمک کند
شنا یاد بگیرم حتما استخر میروم :) قبلا از شنا خیلی بدم می آمد اما حالا دوستش دارم

امیدوارم همه چیز خوب پیش برود
به امید موفقیت


خب دیگه جنسمون هم جور شد!
بله! این سایت و فیلم های خوب آن در یوتیوب به یادگیری آلمانی بسیار کمک میکند.
برای شروع همین فیلم ها پلاس سایت https://www.duolingo.com کافی است.
آهنگ های آلمانی هم در اینترنت فت و فراوان است.
خوشبختانه زبان آلمانی شیوا و مصمم است و من به عنوان یک Beginner خیلی از حرف هایشان را متوجه میشوم.
البته من از نمایشگاه کتاب Studio d هم خریدم، ولی خب برای شروع زود است؛ یکم عادت کنم حتما شروع میکنم.
به نظرم برای استارت آلمانی همین ها کافیست و فعلا نیازی به کلاس نمیبینم، شاید تا آخر هم کلاس نروم!
دو روز پیش فیلم Allied رو دیدم، واقعا فیلم زیبایی بود. جاهایی که ماریان فرانسوی حرف میزد واقعا لذت میبردم. حقیقتا زبان فرانسه خیلی دل نشین هستش؛ حتی از المانی و ایتالیایی و اسپانیولی هم بهتره! عاشق فرانسه شدم از بس آواهای قشنگ دارن اینا!

Image result for allied


ما که افتادیم تو خط آلمانی، ولی شما اگه شرایطش رو دارید فرانسه یاد بگیرید.
توجه داریم که برای تقویت زبان به جای فیلم باید سریال دید! فیلم تفریح محسوب میشه.
مخلصیم

بله عرض مینُمودم، شیخ ما امروز بد جور depressed شده بودندی

فلذا به گنجینه فیلم خود مراجعه نُموده و فیلمکی را از آن بیرون آوردیم

Troy نام این فیلم است

محصول سال 2004 امریکا

حدودا 200 دقیقه هیجان، خشونت و عشق!

فیلم قشنگی هست. من فیلم بین نیستم و میتوانم تعداد فیلم هایی که دیده ام را با انگشتان دستم شمارش کنم. این فیلم را قبلا به طور اتفاقی دانلود کرده بودم، اما اولین بار بود که می دیدمش.

دوست دارم آشیل باشم: قوی، شجاع، مطمئن؛ در عین حال میخواهم برای ارزش هایی بجنگم که در چارچوب انسانیت باشند.

بچه ها بیاید مثه آشیل باشیم.

بعد فیلم جو گیر شدم و بالاخره آبی بوکس را برداشتم و همراه پدرم به باشگاه رفتیم!

نبودید ببینید کم حرف چطور مشت و لگد میزد :) البته ضربات گدان را نمیتوانستم تحمل کنم و واقعا دهانم سرویس شد. شکمم نسبتا خوب است و کم نمیاورم. کمی هم وزنه زدم. تمرین خوبی بود. اما الان که نگاه میکنم ران پای سمت چپم کبود شده است! وا مصیبتا! یک جلسه رفتیم باشگاه به این روز افتادیم، اهم اینه که تو اوج خداحافظی کنم!

خلاصه بعد تمرین هم به منزل رجعت نمودندی و تازه ناهار خوردندی ! الان هم شام خوردندی !

اهان راستی این خواهر ما گیر داده که موهای سرت داره میریزه و باید بری دارو بخوری و فلان و بهمان. هی میگه کم حرف تو پس فردا بخوای بری خواستگاری هیچکس به تو دختر نمیده هاااااا. بنده خدا توقع داره بگم: وااای نه تو رو خدا من از همین الان میرم به موهام رسیدگی میکنم! منم که اصلا تو باغ نیستم. خلاصه به زور واسم قرص و محلول و شامپو اینا خریده. چقدم که من استفاده میکنم :) ولی خداوکیلی کپسول داده دونه ای 2600 تومن !!!! من این چیزا رو میبینم که پشمام میریزه وگرنه ریزش مو نداشتم مـــــن.



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کج نویس تخصص در حوزه گیم و ... متخصص ارتودنسی آموزشگاه آرایشگری وبلاگ سیدهادی حسینی دکتر سعید ناصحی مسئول اجرای بیانیه گام دوم انقلاب در استان هرمزگان سایه نشین حضرت صاحب وبلاگ wpdev آموزش توسعه وردپرس شنونده منطقه ویژه اقتصادی زاگرس